غزل شمارهٔ ۱۵۲ - اخگر نهفته #
ای دل به ساز عرش اگر گوش میکنی
از ساکنان فرش فراموش میکنی
گر نای زهره بشنوی ای دل به گوش هوش
آفاق را به زمزمه مدهوش میکنی
چون زلف سایه پنجه درافکن به ماهتاب
گر خواب خود مشوش و مغشوش میکنی
عشق مجاز غنچه عشق حقیقت است
گل گو شکفته باش اگر بوش میکنی
از من خدای را غزل عاشقی مخواه
کز پیریم چو طفل قلمدوش میکنی
زین اخگر نهفته دمیدن خدای را
بس اخگر شکفته که خاموش میکنی
من شاه کشور ادب و شرم و عفتم
با من کدام دست در آغوش میکنی
پیرانهسر مشاهده خط شاهدان
نیش ندامتی است که خود نوش میکنی
من خود خطا به توبه بپوشم تو هم بیا
گر توبه با خدای خطا پوش میکنی
گو جام باده جوش محبت چرا زند
ترکانه یاد خون سیاووش میکنی
دنیا خود از دریچه عبرت عزیز ماست
زین خاک و شیشه آینه هوش میکنی
با شعر سایه چند چو خمیازههای صبح
ما را خمار خمر شب دوش میکنی
تهران بیصبا ثمرش چیست شهریار
نیما نرفته گر سفر یوش میکنی