غزل شمارهٔ ۶۴ - روزهشکن #
تا دهن بستهام از نوشلبان میبرم آزار
من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار
تا بهار است دری از قفس من نگشاید
وقتی این در بگشاید که گلی نیست به گلزار
هرگز این دور گل و لاله نمیخواستم از بخت
که حریفان همه زار از من و من از همه بیزار
هردم از سینه این خاک دلی زار بنالد
که گلی بودم و بازیچه گلچین دلآزار
گل بجوشید و گلابش همه خیس عرق شرم
که به یک خنده طفلانه چه بود آن همه آزار
چشم نرگس نگرانست ولی داغ شقایق
چشم خونین شفق بیند و اَبرِ مَهِ آزار
ابر از آن بر سر گلهای چمن زار بگرید
که خزان بیند و آشفتن گلهای چمنزار
شهریارست و همین شیوه شیدایی بلبل
بگذارید بگرید به هوای گل خود زار