غزل شمارهٔ ۱۲۷ - شاهد گمراه #
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمدهای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمدهای
باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه
گر به پرسیدن این بخت سیاه آمدهای
کشته چاه غمت را نفسی هست هنوز
حذر ای آینه در معرض آه آمدهای
از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا
خاکپای تو شوم کاین همه راه آمدهای
چه کنی با من و با کلبه درویشی من
تو که مهمان سراپرده شاه آمدهای
میتپد دل به برم با همه شیر دلی
که چو آهوی حرم شیرنگاه آمدهای
آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که خورشید کلاه آمدهای
شهریارا حرم عشق مبارک بادت
که در این سایه دولت به پناه آمدهای