غزل شمارهٔ ۱۳۶ - مکتب طبیعت #
فریب رهزن دیو و پری تو چون نخوری
که راه آدم و حوا زده است دیو و پری
به پردهداری شب بود عیب ما پنهان
ولی سپیدهدمان میرسد پردهدری
سرود جنگل و دریاچه سنفونیهایی است
برون ز دایره درک و رانش بشری
به باغ چهچه سحر بلبلان سحر
به کوه قهقه شوق کبکهای دری
زمینهایست سکوت از برای صوت و صدا
ولی سکوت طبیعت ز بان لال و کری
از آن زمان که دلم در به در ترا جوید
حبیب من چه دلی دادهام به دربهدری
سرشک و دیده جمال تو مینمایندم
یکی به آینهسازی دگر به شیشهگری
به تیر عشق تو تا سینهها سپر نشود
چه عمرها که به بیهوده میشود سپری
پناه سایه آزادگی است بر سر سرو
که جور اره نبیند به جرم بیثمری
تو شهریار به دنبال خواجه رو تنها
که این مجامله هم برنیامد از دگری