غزل شمارهٔ ۴۸ - یادی از ایرج #
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات
گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد
ماه درویش نواز از پس قرنی بازم
مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد
دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد
تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد
وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد
ایرجا یاد تو شادان که از این بیت تو هم
چه بسا درد که نزدیک به درمان آمد
یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
شهریارا دل عشاق به یک سلسله اند
عشق از این سلسله خود سلسله جنبان آمد